نام تو مطلع سرسبزی هاست
و نگاه تو
همچو گلسنگ لب چشمه, طراوت دارد
پیکرت را , در عطر کدامین یاس
و کلامت را
, در موج کدامین خورشید
شستشو دادی
که در اندام تو آهنگ بهاران جاریست
وکلامت ,
همچو خورشید صداقت گرم است
آه ,مرغان نگاه تو ,
چه غمگین می خوانند
ای شکوفا گل رویاهایم
از نفس های سرور آور تو
قصه هارا بگذار
آشتی کن بامن
با نگاهم ,که غریبانه ترا مینگرد
آشتی کن با من
که من از تنهایی لبریزم
همه شب موج گدازنده اشک
باغ چشمان مرا میسوزد
دست من معنی تنهایی
ودلم واژه بیتابی هاست
راستی چلچله ها
روی این سقف دگر لانه نمی سازند؟
ومن وتو آیا
پی سنجاقک ها
باز در کوچه نخواهیم دوید ؟
تابه کی غمگینی ؟
تا به کی تنهایم ؟
تا به کی کولی وامانده به صحراهایم ؟
آشتی کن بامن ,
باشعرم
و نگاهت را
پی دیدار نگاهم بفرست
تابدانی تو که یک پارچه بودن,
چه صفایی دارد
آه , ای همسفر چلچله ها
زیر آن بید بلند
لب آن جوی پر از ماهی
منتظر خواهم بود
وبه ماهی ها
مژده آمدنت را خواهم داد ! *